سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستان کوتاه پارسی
 

سه رکعت نماز مغرب می خوانم واجب است، قربة الی الله. الله اکبر. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدُ حالا چه طوری آبشان کنم؟ فکر این جاشُ نکرده بودم. بی خیال بابا، تعدادشان که زیاد نیست. ولی بالاخره همون کمش هم خودش ضرره. مالمُ از سر آب که نگرفته م.مالک یوم الدین. باید راهی پیدا کنم. ایاک نعبدُ همه اش تقصیر این مرتیکه ی دهاتی غلامعلی خرفته. آخه یه آدم بی سواد دهاتی که نمی تونه از پس یه انبار بربیاد. عجب غلطی کردم.این همه دیپلمه بیکار توی شهر ریخته بود، خر شدم و اونُ قبول کردم. خوب چیکار می کردم؟ اون وقتها، تازه کار بودم و دلم به حالش می سوخت. غیرالمغضوب علیهم اگه خودم نیم ساعت وقت گذاشته بودم این بلا سرم نمی آمد. باید می رفتم و تاریخ کیسه ها رُ چک می کردم. اون وقت کیسه های قدیمی ترُ زودتر وارد بازار می کردم.لم یلد و لم یولد من هم حق داشتم. آخه خیلی ذوق کرده بودم. وای چقدر خم شدن زحمت داره. این کمره دیگه خم نمیشه. سمع الله لمن حمده جای ذوق کردن هم داشت. وقتی در عرض چند ماه قیمتشون سه و نیم برابر شد، بایدم ذوق می کردم. سبحان ربی الاعلی و بحمده. اون وقت فقط به فکر سود بودم. فکرتاریخ انقضارُ نکرده بودم. بحول الله و قوتة ‌اقوم واقعد. اشکال نداره تاریخ انقضارُ دستکاری می کنم. مالک یوم الدین نه، ممکنه خوب از کار در نیاد و خیلی آبرو ریزی بشه. صراط الذین انعمت علیهم باید یه راه دیگه ای پیدا کنم.یک راه منطقی. ولاالضالین هفت هشت ده تا می دم به فقرا. آره خیلی و لم یکن له کفواً احد. بقیه شُ می برم دوشنبه بازار، پنج تومن ارزون تر می دم رو هوا می برن. فی الدنیا حسنة. آره این که غصه نداره. توی روغنا اونقدر سود می کنم که نونم توروغن می شه. مهم نیت آدماس. نیت که درست باشه خدا همه چیزُ درست می کنه. اشهد ان لا اله الا الله. از قدیم گفتن پول زیارت از عالم غیب می رسه. اونم اگه زیارت کعبه باشه. بحول الله و قوته اقوم و اقعد. رکعت سوم رسیدم. چقدر زود! سبحان الله و الحمدُلله و لا اله الا الله و الله اکبر.این گوشی هم وقت گیر آورده.ای بابا چقدر بده سر نماز گوشی نمازگزار زنگ بخوره. اصلاً نمی ذارن تمرکز و طمأنینه داشته باشی. عجب آدمای بیکاری هستن به خدا! سبحان ربی العظیم و بحمده. ول کن هم نیس. زود تموم کنم ببینم کیه. دلم یه کم داره شور می زنه. السلامُ علیکم و رحمة الله و برکاته. – بله؟ بفرما؟ - آقا! عجله کن... مأأأمورا....  – مأمورای چی؟ حرف بزن ذلیل مرده. – مأمورا ریختن تو انبار. دارن صورتجلسه می کنن. دیر بیای درِ انبارُ لاک و مهر می کنن. بیچاره شدیم آقا. همه ی زحمت شش ماهه تموم شد و رفت به فنا.

سنخواست1392/7/27


[ شنبه 92/8/4 ] [ 10:21 عصر ] [ سانیار امینی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 108566